دیوانِ من

ادبیات_موزیک_البته کمی هم گرافیک

دیوانِ من

ادبیات_موزیک_البته کمی هم گرافیک

اینم حالو روز این روزای ما


.

.

.

در حضور بی‌دریغ این زوال خسته
در حصار بی‌نصیب چون منی نشسته
دست ما چو ذهن ما ز وصل او جدا شد
اوج بی‌نظیر عشق ما چنین رها شد

حال ما چو بد شود ز راه دور مستیم
راه ما چو سد شود باز و باز مستیم
رنج ما عدد شود باز و باز هستیم
جان ما عدد شود هی دراز هستیم
باز و باز هستیم در فراز هستیم
بی‌اعتراض هستیم هی دراز هستیم



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۰۲
سهراب هستم

Ctrl + W
D:

۱ نظر ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۵۴
سهراب هستم

تقدیر شادمهر-کیه که باهاش خاطره نداشته باشه؟!


 

۰ نظر ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۴۳
سهراب هستم

من تنها هستم اما تنها من نیستم ! :)))
۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۵۳
سهراب هستم

اگر شما از جلمه افراد باهوش هسیتد بگویید اشبتاه کجاست:
123456789
123456789
123456789
یعنی شما الآن به این موضوع تمرکز کرده اید که اشکال ارقام را پیدا کنید؟!
سخت در اشتباهید!
اشکال این است که:
کلمه هستید، هسیتد- تایپ شده و
کلمه اشتباه- اشبتاه!
من نگفتم اشتباه در اعداد است!
بهتر نیست برگردیم اول اتبدایی بخونیم؟
حتی کلمه اول ابتدایی هم اشتباهه!!
پس بریم اول مهد کودک بخونیم
حتی کلمه مهد کودک هم اشتباهه!!!
چرا رفتید دوباره مهد کودک رو ببینید؟
هه هه
الو الو... یبمارستان دیوونه ها؟
هه !
حتی کلمه بیمارستان هم اشتباهه!!!

پ.ن: فیس پوک
۵ نظر ۰۴ شهریور ۹۲ ، ۱۰:۳۹
سهراب هستم

سلامتی اون رفیقی که وقتی از شهرستان بهت زنگ میزنه دوست داری شبونه را بیافتی بری پیشش

۰ نظر ۰۳ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۵۱
سهراب هستم

Rihanna_Diamonds



Rihanna_Diamonds

۱ نظر ۰۲ شهریور ۹۲ ، ۰۹:۵۹
سهراب هستم

بعضی ها حسرت روزهای گذشته و خاطراتش را می خورند، مثلا حسرت بهاری که گذشت! یا زمستان 91 که برف هم نبارید، یا حتی عشق بازی های پاییز 91 را! اما من بیشتر شوق فصل بعدی را دارم! مثلا تابستان 91 که بیشتر در گرمای بعد از ظهر در پارک ها چرخ می زدیم، من شوق پاییز را داشتم و خنکای هوا و نم نم بارانو آهنگهای نامجو! دقیقا همین اتفاقات هم برایم افتاد! یا در پاییز شوق زمستان و سرمای هوای سر صبحو کم کم شوق نوروزو بهارو و بالاخره تابستان 92 با طعم شادمهر!
اما امروز دوباره شوق پاییز را دارم! پاییز 92 اما بازهم با طعم نامجو! 
این هم آهنگی برای اول مهر!

محسن نامجو

پ.ن:البته اگر شاهین با ترامادولش بگذارد!

۱ نظر ۰۱ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۱۳
سهراب هستم

یادش بخیر!

یه زمانی چقدر کتاب داستان و رمان می خوندم! بعدشم خیلی بیشتر از این روزا می نوشتم، الان که دیگه سر خودمونو الکی شلوغ کردیم از لذتای زندگی افتادیم، بعضی از روزا می شه که تنها حالی که کردم غذا خوردنم بوده! خیلی بده، میدونم خودم، باس درستش کنم! جدا از اون به نوشتن نیاز هم دارم! به قول یه اسکلی نوشتن ذهن آدم رو مرتب می کنه! کمک می کنه که آدم بتونه بهتر فکر کنه!
دارم از پنجره بیرونو نگاه می کنم.

۰ نظر ۰۱ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۳۴
سهراب هستم

سلام
مدتی بود که حوصله اش را نداشتم که این طرف ها آفتابی شوم
ولی انگار حوصله اش برگشته

۰ نظر ۳۱ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۵۷
سهراب هستم