دیوانِ من

ادبیات_موزیک_البته کمی هم گرافیک

دیوانِ من

ادبیات_موزیک_البته کمی هم گرافیک

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

به سمت کوچه را می افتمو پله ها را دوتا یکی می کنم تا زودتر برسم پایین. درب را که باز می کنم سوز سرما می خورد به صورتمو برقِ سفیدی برف ها، چشمانم را می زند. بر می گردم تا عینک دودی ام را بر دارم . خیلی وقت است که از آن استفاده نکرده ام، پس باید هفت سوراخ اتاقم را بگردم تا پیدایش کنم. اما پیدا نمی شود. کم کم عرقم در می آید از بس که لباس پوشیده ام. کاپشنم را به گوشه ای می اندازمو سینه خیز میروم زیر تخت. جایی که  همیشه امید آخرم است برای یافتن مفقوداتم. اما تاریک استو جایی را نمی بینم! دستم را روی هوا می چرخانم تا بلکه جعبه ی زیر کوله ام را پیدا کنم. ولی دستم به جای فرستادن سیگنال "لمس کوله"، سیگنال "آآآخ دستم برید" را به سمت مغز گسیل می کند! به زور آرنج خودم را از زیر تخت بیرون می کشم تا ببینم چه بلایی سر دستم آمده. به خودم فحشی می دهم که چرا این سیم های پریشان زیر تخت را نچیده امو به سمت کابینت های آشپزخانه می روم. آخ آخ کنان و با گوشه ی چشم های از درد به هم فشرده، جعبه ی کمک های اولیه را پیدا می کنمو چسبی بر میدارم. بی رحمانه پوستش را میکنم تا هم دردم شودو تسکین بهتری باشد برای دست پوست کنده ام! جعبه را درون کابینت می گذارم. روی صندلی می نشینم. سرم روی میز است، اما فکرم درون دستم، که سوزشش کم نمی شود اصلا. سوز هم اضافه می شودو سر می چرخانم تا منبعش را پیدا می کنم. با خود می گویم، مرد حسابی مگر بچه ای که برای برف آنقدر ذوق مرگ می شوی که یادت می رود پنجره را ببندی! بر می گردم. یاد حرف هایت باز به مغزم حجوم می آورد. دوباره دیوانه می شوم. دیوانگی با طعم سوزش دست! دستم را بهانه می کنمو به تختم بی راه می گویم. سرم داغ می شود. جنون پرش می کند. دیگر نمی فهمم چه می کنم. از آشپزخانه چاقویی بر می دارم. با حرص به سمت اتاقم راه می افتم. کاپشنم به پایم گیر می کند. زمین می خورم. فریاد می کشم. دوباره بر می خیزم. خودم را بروی تخت پرت می کنم. دیوانه وار رویه ی تخت را پاره پاره مکنم. چاقو از دستم می افتد. دیگر طاقتم طاق می شود. می زنم زیر گریه!  

آری گریه! به تو گفته بودم که! ترکم کنی دیوانه می شوم.  

ببین که چه بلایی سرم آورده ای!  


۴ نظر ۰۹ خرداد ۹۲ ، ۱۸:۱۰
سهراب هستم

امشبم پیامکات به دستم نرسید

فردا می رم اپراتورم رو عوض کنم،همراه اول رایتل یا شایدهم تالیا...

ایرانسل دیگه پیر شده...

تو که هر شب برام پیامک می فرستی...مگه نه؟!


۱ نظر ۰۹ خرداد ۹۲ ، ۱۶:۵۴
سهراب هستم

من راحت حرف میزنم..

شما هم راحت نظرتان را بگویید..

با جان و دل می شنوم..

راستی!

تا دیر نشده بسم الله...

۰ نظر ۰۹ خرداد ۹۲ ، ۱۶:۵۲
سهراب هستم